نمی تونم دورت کنم لحظه ای از تو رویا هام

نمی تونم دورت کنم لحظه ای از تو رویا هام

 

نمی تونم دورت کنم لحظه ای از تو رویا هام

تو مثل خالکوبی شدی تو تک تک خاطره هام

[ شنبه 11 بهمن 1393برچسب:, ] [ 13:11 ] [ leila ] [ ]

در این دنیا تک و تنها شدم من!

دیگه اشکی برام نمونده... به جز خون!

در این دنیا تک و تنها شدم من، گیاهی در دل صحرا شدم من، چو مجنونی که از مردم گریزد، شتابان در پی لیلا شدم من… چه بی ثمر می خندم، چه بی ثمر می گریم، به ناکامی چرا رسوا شدم من، چرا عاشق چرا شیدا شدم من، من آن دیر آشنا را میشناسم، من آن شیرین ادا را می شناسم، من آن زود آشنا را می شناسم، محبت بین ما کار خدا بود، از اینجا من خدا را می شناسم، خوش آن روزی، که این دنیا سر آید، قیامت با قیام محشر آید، بگیرم دامن عدل الهی، بپرسم کام عاشق کی بر آید؟؟؟

 

فدای مهربونی هات اگه دلم به خاطرت شکست، برو فدای خنده هات، گریه اگه راه چشام و بسته، رفتی من و با غصه ها تو بی کسی تنها گذاشتی، اما اینجا یکی عاشقونه به یاد تو نشسته، مثل پرنده ها یه روز عاشق پر زدن شدی، تو پرزدی به آسمون، من موندم و بال و پر شکسته، حالا تو تنگیه قفس، بغض بزرگی تو گلوم نشسته، فدای گرمیه صدات اگه صدام از عشقت و گرفته…

پی نوشت: هرچقدر دلم بیشتر میگیره تعداد نوشته هام هم بیشتر می شه!

 
[ شنبه 11 بهمن 1393برچسب:, ] [ 13:9 ] [ leila ] [ ]

آخه عشق منی

عشق منی

اگه دردی دارم بزار تو دلم بمونه
نمی خوام کسی بدونه چرا دلم می خونه
ولی بدون
عشق منی
تو داری دل می کنی ؟
دیگه بزار بگم
همه جونه منی
خسته شدم
آخه چقدر بگم
شاید فایده نداره
ولی بازم می گم…   عشق منی

 

اگه دل به تو بستم بدون خودم شکستم
چرا نمی خوای تو این و بفهمی
تو دو راهی می مونم ولی نمی خوام
تو این بفهمی

 عشق منی
تو داری دل می کنی ؟
دیگه بزار بگم
همه جونه منی
خسته شدم
آخه چقدر بگم
شاید فایده نداره
ولی بازم می گم…    عشق منی

[ شنبه 11 بهمن 1393برچسب:, ] [ 13:8 ] [ leila ] [ ]

با من امشب چیزی از رفتن نگو

نرو

با من امشب چیزی از رفتن نگو
نه! نگو! از این سفر با من نگو
من به پایان می رسم از کوچ تو
با من از آغاز این مردن نگو
کاش می شد لحظه ها را پس گرفت
کاش می شد از تو بود و تا تو بود
کاش می شد در تو گم شد از همه
کاش می شد تا همیشه با تو بود
با من امشب چیزی از رفتن نگو
نه! نگو! از این سفر با من نگو

 

من به پایان می رسم از کوچ تو
با من از آغاز این مردن نگو
کاش فردا را کسی پنهان کند
لحظه را در لحظه سرگردان کند
کاش ساعت را بمیراند به خواب
ماه را بر شاخه آویزان کند
می روی تا قصه را غم نامه تدفین گل
می روی تا واﮋه را باران خاکستر کنی
ثانیه تا ثانیه پلواره ویران شدن
می روی تا بخشی از جان مرا پرپر کنی
با من امشب چیزی از رفتن نگو
نه! نگو! از این سفر با من نگو
من به پایان می رسم از کوچ تو
با من از آغاز این مردن نگو

 
[ شنبه 11 بهمن 1393برچسب:, ] [ 13:6 ] [ leila ] [ ]

لحظه ی خدافظی، به سینه ام فشردمت

چشمونم مونده به در.. کی بر می گردی؟!

 

 لحظه خدافظی به سینه ام فشردمت
اشک چشمام جاری شد دست خدا سپردمت
دل من راضی نبود به این جدایی نازنین
عزیزم من و ببخش اگه یه وقت آزردمت
گفتی به من غصه نخور می رم و برمی گردم
همسفر پرستوها می شم و بر می گردم
گفتی تو هم مثل خودم غمگینی از جدایی
گفتی تا چشم هم بزنی میرم و بر می گردم

عزیز رفته سفر کی برمی گردی
چشمونم مونده به در کی برمی گردی
رفتی و رفت از چشام نور دو دیده
ای زحالم بی خبر کی برمی گردی

 

 

غمگین تر از همیشه به انتظار نشستم
پنجره امیدمو هنوز به روم نبستم
پرستوهای عاشق به خونشون رسیدن
اما چرا عزیز دل هرگز تورو ندیدم
گفتی به من غصه نخور میرم و برمی گردم
همسفر پرستوها میشم و بر می گردم
گفتی تو هم مثل خودم غمگینی از جدایی
گفتی تا چشم هم بزنی میرم و بر می گردم
عزیز رفته سفر کی برمی گردی
چشمونم مونده به در کی برمی گردی
رفتی و رفت از چشام نور دو دیده
ای زعالم بی خبر کی برمی گردی
عزیز رفته سفر کی برمی گردی
چشمونم مونده به در کی برمی گردی

رفتی و رفت از چشام نور دو دیده
ای زعالم بی خبر کی برمی گردی
عزیز رفته سفر کی برمی گردی
چشمونم مونده به در کی برمی گردی
رفتی و رفت از چشام نور دو دیده
ای زعالم بی خبر کی برمی گردی

 
[ شنبه 11 بهمن 1393برچسب:, ] [ 13:4 ] [ leila ] [ ]

بیچاره من که بعد تو آواره می شم

چاره درد من، مرگم رسیده....

بیچاره من که بعد تو آواره می شم                 باورم نمی شه که رفتی از پیشم
روزا می گذشتن برام اما به سختی                اومدم به دیدنت اما تو رفتی
چاره ی درد من ، مرگم رسیده                       اینجا حتی قبله هم صبرم نمی ده
اومدم نذارم عشقتو ببازی                             اما این رسمش نبود مهمون نوازی

می میرم، اگه از تو نشونی نمونه عزیزم           می سوزم، تو نیای چشمام و من به در می دوزم
می میرم، نگو رفتن من واست فرقی نداره        من میرم، اما گریه نکن دیگه فایده نداره

 

می میرم، اگه از تو نشونی نمونه عزیزم           می سوزم، تو نیای چشمام و من به در می دوزم
می میرم، نگو رفتن من واست فرقی نداره        من میرم، اما گریه نکن دیگه فایده نداره

می رم ، می رم ، می رم بدون وداع                می رم ، می رم ، می رم به خاطره ها
می رم ، می رم ، خداحافظ                            می رم ، می رم ، می رم بدون وداع
می رم ، می رم ، می رم به خاطره ها             می رم ، می رم ، خداحافظ

بیچاره ام ، خسته ام ، چشم انتظارم               توی این پس کوچه ها تنها نذارم
نیستی از تاریکی شب ها می ترسم               بی وفا دارم توی سرما می لرزم
می ترسم از غصه ها دووم نیارم                      آخه هیچ نشونه ای از تو ندارم
آروم آروم دارم از غصه می میرم                       تو بگو نشونت و از کی بگیرم

پی نوشت اول: تموم زندگیم اینه، من و بغض و در و دیوار، چی مونده از تن خستم که می خواد بشکنه این بار، می رم ، خداحافظ….
پی نوشت دوم: نوشتن آرومم می کنه!

 
[ شنبه 11 بهمن 1393برچسب:, ] [ 13:4 ] [ leila ] [ ]

مرا کم اما همیشه دوست داشته باش…

خیلی ساده...

مرا کم اما همیشه دوست داشته باش… این وزن آواز من است. عشقی که گرم وشدید است، زود می سوزد وخاموش می شود. من سرمای تو را نمی خواهم، ونه ضعف یا گستاخی ات را. عشقی که دیر بپاید شتابی ندارد، گویی که برای همه عمر، وقت دارد. مرا کم اما همیشه دوست داشته باش. این وزن آواز من است. اگر مرا بسیار دوست بداری، شاید حس تو صادقانه نباشد. کمتر دوستم بدار تا عشقت ناگهان به پایان نرسد! من به کم هم قانعم و اگر عشق تو اندک، اما صادقانه باشد. من راضی ام. دوستی پایداراز هر چیزی بالاتر است.

 

مرا کم اما همیشه دوست داشته با ش
این وزن آواز من است
بگو تا زمانی که زنده ای، دوستم داری
ومن تمام عشق خود را به تو پیشکش می کنم
تا زمانی که زندگی باقی است
هرگز تو را فریب نمی دهم
چه اکنون وچه بعد ازمرگ
همیشه با تو صادق خواهم ماند
وامروز در بهار جوانی ام
عشقم به تو اطمینان می بخشد

مرا کم اما همیشه دوست داشته باش
این وزن آواز من است
عشق پایدار ، لطیف وملایم است
ودر طول عمر، ثابت قدم
با تلاش صادقانه
چنین عشقی به من هدیه کن
ومن با جان خود
از آن نگهداری خواهم کرد
در خشکی یا دریا
در هرجا ودر آب وهوا
عشق پایدار، ثابت وهمیشگی است

مرا اما همیشه دوست داشته باش
این وزن آواز من است
همان گونه که وزن زندگی است

پی نوشت:
چرا از من گذشتی خیلی ساده
تو که دونستی این مرد پیاده جونی شو پیه عشق تو داده
شنیدم گفتی از عاشقی سیرم
نگفتی با خودت من یه وقت میمرم؟
حالا حق دل و از کی بگیرم؟!
چرا از من گذشتی بی تفاوت
نه انگار عشقی بود نه روزگاری
نه پائیز و زمستون نه بهاری
چه جور دلت اومد تنهام بزاری؟

[ شنبه 11 بهمن 1393برچسب:, ] [ 13:0 ] [ leila ] [ ]

خیلی سخته فراموشت کنم

خیلی سخته فراموشت کنم....

 

نمی دونم عشقی که داشتیم هنوزم یادته؟
گل هایی که دادم بهت عزیزم کنارته؟
یادته به من می گفتی همیشه کنارتم؟
هرجای دنیا که باشی همیشه به یادتم
خیلی سخته فراموشت کنم
 این دل و بی سر و سامونش کنم
نمی تونم از تو ساده بگذرم
این دل و پیر و زمین گیرش کنم

 

 

اون نامه هایی که دادم هنوزم تو دستته
بعد قهر و آشتی هامون خنده هامون یادته
یادته به من می گفتی نمیشه بی تو سر کنم
خودم و آتیش می زنم یک روز ازت گذر کنم
خیلی سخته فراموشت کنم
 این دل و بی سر و سامونش کنم
نمی تونم از تو ساده بگذرم
این دل و پیر و زمین گیرش کنم

 

[ شنبه 11 بهمن 1393برچسب:, ] [ 12:57 ] [ leila ] [ ]

بگـو تـاریکـی

 

+

 

 

 

بگو تاریکی…

 

 

تو هم مثل من

 

 

​دلت برای سایه ات تنگ می شود؟!…

[ شنبه 11 بهمن 1393برچسب:, ] [ 12:55 ] [ leila ] [ ]

بی تو من نفس ندارم!

یادش به خیر وقتی با هم زیر یک چتر بودیم!

هر نگاه بستگی به احساسی که در آن نهفته است , سنگینی خاص خودش را دار
و نگاهی که گرمای عشق در آن نهفته باشد , بدون انکه احساس کنی , تنت را می سوزاند
اولین بار که سنگینی یک نگاه سوزنده را احساس کرد , یک بعد از ظهر سرد زمستانی بود
مثل همیشه سرش پایین بود و فشار پیچک زرد رنگ تنهایی به اندام کشیده اش , اجازه نمی داد تا سرش را بلند کند
می فهمید , عمیقا می فهمید که این نگاه با تمام نگاه های قبلی , با همه نگاه های آدم های دیگرفرق می کند
ترسید , از این ترسید که تلاقی نگاهش , این نگاه تازه و داغ را فراری بدهد
همانطور مثل هر روز , طبق یک عادت مداوم تکراری , با چشم هایی رو به پایین , مسیر هر روزه ش را, در امتداد مقصد هر روزه , ادامه داد .
در ذهنش زندگی شبیه آدامس بی مزه ای شده بود که طبق اجبار , فقط باید می جویدش
تکرار , تکرار و تکرار
سنگینی نگاه تا وقتی که در خونه را بست , تعقیبش کرد
پشتش رابه در چسباند و در سکوت آشنای حیاط خانه , به صدای بلند تپیدن قلبش گوش داد
برایش عجیب بود , عجیب و دلچسب

 

از عشق می نوشت و به عشق فکر می کرد
ولی هیچوقت نه عاشق شده بود و نه معشوق
در ذهن خیالپردازش , عشق شبیه به مرد جوانی بود
مرد جوانی با گیسوان مشکی مجعد و پریشان و صورتی دلپذیر و رنگ پریده
پنجره رو به کوچه اتاقش را باز کرد
انتهای کوچه , همان درخت کاج قدیمی , همان دیوار کاه گلی , همان تیر چوبی چراغ برق بود و … دوباره نگاه کرد
تمام آن چیزها بود و یک غریبه
***
مرد غریبه در انتهای کوچه قدم می زد و گهگاه نگاهی به پنجره باز اتاق او می انداخت
صدای قلبش را بلند تر از قبل شنید ,
احساس کرد صدای قلبش با صدای قدم زدنهای مرد گره خورده
پنجره رابست و آرام در حالیکه پشتش به دیوار کشیده می شد روی زمین نشست
زانوانش را در بغل گرفت و به حرارتی که زیر پوستش می دوید , دلسپرد
***
تنهایی بد نیست
تنهایی خوب هم نیست
کتابهای در هم و ریخته و شعر های گفته و ناگفته
خوبیها و بدیها
سرگردانی را دوست نداشت
بیرون برف می بارید و توی اتاق باران
با خودش فکر می کرد : تموم اینا یک اتفاق ساده بود , اتفاق ساده ای که تموم شد .
سعی کرد بخوابد
قطره های اشکش را پاک کرد و تا صبح صدای دلنشین قدم زدنهای مرد غریبه را در ذهنش تکرار کرد .
***
روز بعد , تازه بود
با احساسی تازه و نو , متفاوت از روزهای قبل
صورتش را در آینه مرور کرد و روژ کم رنگ سرخ , به لبهایش مالید
بیرون همه جا سفید بود
انتهای کوچه کمی مکث کرد
با خودش گفت , همینجا بود , همینجا راه می رفت
سرش را پایین انداخت و مسیر هر روزه را در پیش گرفت
زیر لب تکرار می کرد : عشق دروغه , مسخره اس , بی رحمه , داستانه , افسانه اس
***
ایستگاه اتوبوس و شلوغی هر روزه و انتظار .. و گرمای آشنای یک نگاه
قفسه سینه اش تنگ شد
طاقت نیاورد و سرش را بلند کرد
دوقدم آنطرف تر , فقط با دو قدم فاصله , مرد غریبه ایستاده بود
تلاقی دو نگاه کوتاه بود و … کوتاه بود و بلند
بلند .. مثل شب یلدا
نگاهش را دزدید
***
نیاز به دوست داشتن ,
نیاز به دوست داشته شدن ,
نیاز به پس زدن پرده های تاریکخانه دل
نیاز به تنها گذاشتن تنهایی ها
و نیاز و نیاز و نیاز
چیزی در درونش خالی شده بود و چیزی جایگزین تمام نداشته هایش
تلاقی یک نگاه و تلاقی تمام احساسات خفته درونی
تمام تفسیرهای عارفانه اش از زندگی و عشق در تلاقی آن نگاه شکل دیگری به خود گرفته بود
می ترسید
می ترسید از اینکه توی اتوبوس کسی صدای تپیدن های قلب فشرده اش را بشنود .
***
مرد غریبه همه جا بود
با نگاه نافذ مشکی و شالگردن قهوه ای اش
و نگاه سنگین تر , و حرارت بیشتر
بعد از ظهر های داغ تابستان را به یادش می آورد در سرمای سخت زمستان
زمستان … تنهایی
سرمای سخت زمستان تنهایی
و بعد از ظهر ها تا غروب
انتهای کوچه بود و صدای قدم زدن های مرد غریبه
و شب .. نگاه عطشناک او بود و رد گام های غریبه بر صفحه سفید برف
***
روزهای تازه و جسارت های تازه تر
و سایه کم رنگ آبی پشت پلک های خمار
و گونه هایی که روز به روز سرخ تر می شد
و چشم هایی که دیگر زمین را , و تکرار را جستجو نمی کرد
چشم هایی که نیازش
نوازش های گرم همان نگاه غریبه .. نه همان نگاه آشنا شده بود
زیر لب تکرار می کرد : – آی عشق .. آی عشق .. آی عشق
***
شکستن فاصله شبیه شکستن شیشه خانه همسایه ای می ماند که نمی دانی تو را می زند یا توپت را با مهربانی پس می دهد
چیزی بیشتر از نگاه می خواست
عشق , همان جوان رنگ پریده با موهای مشکی مجعد توی خواب هایش
جای خودش را به مرد غریبه داده بود
و حالا عشق , مرد غریبه شده بود
با شال گردن قهوهای بلند و موهای جوگندمی آشفته
و سیگاری در دست
دلش پر می زد برای شنیدن صدای عشق
صدای عشقش
مرد غریبه هر روز بود
و هر شب نبود
***
برف می بارید
شدید تر از هر روز
و او , هوای دلش بارانی بود
شدید تر از هر روز
قدم هایش تند بود و نگاهش آهسته
با خودش فکر می کرد , اینهمه آدم برای چه
آدم های مزاحمی که نمی گذاشتند چشمانش , غریبه را پیدا کند
غریبه ای که در دلش , آشنا ترینش بود
سایه چتری از راه رسید و بعد …
– مزاحمتون که نیستم ؟
صدای شکستن شیشه آمد
غریبه در کنارش بود
صدایی گرم و حضوری گرم تر
باور نمی کرد
هر دو زیر یک چتر
هر دو در کنار هم
– نه , اصلا , خیلی هم لطف کردین
قدم به قدم , در سکوت , سکوت !!!….. نه فریاد
آی عشق .. ای عشق … آی عشق , تو چه ساده آدم ها را به هم می رسانی .. و چه سخت
کاش خیابان انتهایی نداشت
بوی عطر غریبه , بوی آشنایی بود , بوی خواب و بیداری
– سردتون که نیست
– نه .. اصلا
دو بار گفته بود ” نه اصلا ”
از خودش خجالت می کشید که زبانش را یارایی برای حرف زدن نبود
سردش نبود , داغش بود
حرارت عشق , تن آدم را می سوزاند
غریبه تا ابتدای کوچه آمد
ابتدای کوچه ای که برای او , انتهایش بود
– ممنونم
نگاه در نگاه , کوتاه و کوبنده
– من باید ممنون باشم که اجازه دادید همراهتون باشم
آرامش , احساس آرامش می کرد و اضطراب
آرامش از با هم بودن و اضطراب از از دست دادن
– خدانگهدار
قدم به قدم دور شد
به سوی خانه , غریبه ایستاده بود و دل او هم , ایستاده تر
در را گشود و در لحظه ای کوتاه نگاهش کرد
غریبه چترش را بسته بود
***
بلوغ تازه , پژمردن جوانه های پیچک تنهایی
تب , شب های بلند و خیال پردازیهای بلند تر
” اون منو دوست داره .. خدای من .. چقدر متین و موقر بود … ”
از این شانه به آن شانه .. تا صبح .. تا دیدار دوباره
***
خیابان های شلوغ , دست ها ی در جیب و سرهای در گریبان
هر کسی دلمشغولی های خودش را دارد
و انتظار , چشم های بی تاب و دل بی تاب تر
” پس اون کجاست ”
پرده به پرده آدم های بیگانه و تاریک و دریغ از نور , دریغ از آشنای غریبه
” نکنه مریض شده .. نکنه … ”
اضطراب و دلهره , سرگیجه و خفقان
عادت نیست , عشق آدم را اینگونه می کند
هیچکس شبیه او هم نبود , حتی از پشت سر
” کاش دیروز باهاش حرف می زدم , لعنت به من , نکنه از من رنجیده … ”
اشک و باران , گریه و سکوت
واژه عمق احساس را بیان نمی کند
واژه .. هیچ کاری از دستش بر نمی آید .
***
انتهای کوچه ساکت
پنجره باز
هق هق های نیمه شب
و روزهای برفی
روزهای برفی بدون چتر
” امروز حتما میاد ”
و امروز های بدون آمدن
***
بدست آوردن سخت است , از دست دادن کشنده , انتظار عذاب آور
غریبه , نه آمده بود , نه رفته بود
روزها گذشت , و هفته ها و .. ماه ها
بغض بسته , پنجه های قطور تنهایی بر گردن ظریفش گره خورده بود
نه خواب , نه بیداری
دیوانگی , جنون … شاید برای هیچ
” اون منو دوست داشت … شایدم … ”
علامت سئوال , علامت عشق , علامت ترید
پنجره همیشه باز .. و انتهای کوچه همیشه ساکت … همیشه خلوت
آدم تا چیزی را ندارد , ندارد
غم نمی خورد
تا عشق را تجربه نکند , عاشقی را مسخره می پندارد
و وای از آن روزیکه عاشق شود
***
پیچک زرد و چسبناک تنهایی در زیر پوستش جولان می داد
و غریبه , انگار برای همیشه , نیامده , رفته بود
مثل سرخی گونه هایش , برق چشمان درشتش و طراوتش و شادابی اش
نگاهش از پنجره به شکوفه های درخت گیلاس همسایه ماسید
اگر او بود …
اما .. او … شش ماه بود که نبود
گاهی وقت ها , امید هم , نا امید می شود
زیر لب زمزمه کرد : ” عشق دروغه , مسخره اس , بی رحمه , داستانه , افسانه اس
از به هیچ به پوچ رسیدن
تجربه کردن درد دارد
درد عاشقی
و تمام اینها را هیچ کس نفهمید
دلی برای همیشه شکست و صدایش در شلوغی و همهمه آدم ها , نه … آدمک ها .. گم شد .
***
صدای در , و پستچی
– این بسته مال شماست
صدای تپیدن دلش را شنید , مثل آن روزها , محکم و متفاوت
درون بسته یک کتاب بود
” داستان های کوتاهی از عشق ”
پشت جلد , عکس همان غریبه بود , با همان نگاه ,
قلبش بی محابا می زد , و نفس هایش تند و از هم گسیخته
روی صفحه اول با خودکار آبی نوشته شده بود
” دوست عزیز , داستان سیزهم این کتاب را با الهام از ارتباط کوتاهمان نوشته ام , امیدوارم برداشت های شخصی ام از احساساتت که مطئنم اینگونه نبوده است ببخشی , به هر حال این نوشته یک داستان بیشتر نیست , شاد باشی و عاشق ”
احساس سرگیجه و تهوع
” ارتباط کوتاهمان !!! ”
انگشتانش ناخودآگاه و مضطرب کتاب را جستجو می کرد ,
داستان سیزدهم :
(( درد عاشقی ))
هر نگاه بستگی به احساسی که در آن نهفته است , سنگینی خاص خودش را دارد
و نگاهی که گرمای عشق در آن نهفته باشد , بدون انکه احساس کنی , تنت را می سوزاند
اولین بار که سنگینی یک نگاه سوزنده را احساس کرد …
…………………………………..
…………………………
……………….
…….
….***
آهسته لغزید
سایش پشت بر دیوار
سقوط
و دیگر هیچ…

پی نوشت: بیا یار مهربونم، کی میگه بی تو می مونم؟، بیا یار مهربونم، نمی خوام بی تو بمونم، توی این فضای خونه، دل من میشه دیوونه، واست آهنگی می سازم، با یه شعر عاشقونه… بی تو من نفس ندارم، بی تو کار و کس ندارم، بی تو من می شم دیوونه، ای تو بهترین بهونه…  بیا یار مهربونم، کی میگه بی تو می مونم….؟

[ شنبه 11 بهمن 1393برچسب:, ] [ 12:53 ] [ leila ] [ ]
صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 11 صفحه بعد