درانتظارمرگ...

آرام می خزم کنار پنجره شب
 
شب و شهری که مدام لحظه های بی کسیم را به سخره گرفته اید
 
شهری که نمی تواند حرف بزند و بغضی نداشته تا احساس خفگی کند
 
شهری که دیوارهایش تنها مونس درد دل های من است
 
کاش صدایم را می شنید درمیان این همه و دورنگی ها
 
کاش می فهمید سال ها گریه کردن و نبودن دستی برای هم دلی یعنی چه؟
 
کاش می فهمید بغض فروخورده از خنده نامحرمان یعنی چه؟
 
کاش میفهمید هرروز را به آرزوی مرگ وندیدن فردا یعنی چه؟
 
وقتی کسی به انتظار آمدنم چشمی به در نمی کشد
 
وقتی کسی برای رفتنم دستی بلند نمی کند
 
یعنی  مرگی بی صدا و جون دادنی تنها
 
یعنی هرثانیه از این شب را به انتظار مرگم سپری کردن
 
ای شهر شب نشین روزگار من…
 
مژگانی می دهمت  گر خبر از مرگ دهی!!
 
[ پنج شنبه 9 بهمن 1393برچسب:, ] [ 12:19 ] [ leila ] [ ]

بامن بمون...

تشنه ی یه آغوش گرمم

عشق ماندگار نیست…   ولی ماندگار عشق است

 

اگر مانده بودی تو را تا به عرش خدا می رساندم                  اگر مانده بودی تو را تا دل قصه ها می کشاندم
اگر با تو بودم به شبهای غربت که تنها نبودم                        اگر مانده بودی ز تو می نوشتم تو را می سرودم
مانده بودی اگر نازنینم زندگی رنگ و بوی دگر داشت             این شب سرد و غمگین غربت با وجود تو رنگ سحر داشت
با تو این مرغک پرشکسته مانده بودی اگر بال و پر داشت       با تو بیمی نبودش ز طوفان مانده بودی اگر همسفر داشت
هستی ام را به آتش کشیدی سوختم من ندیدی ندیدی        مرگ دل آرزویت اگر بود مانده بودی اگر می شنیدی
با تو دریا پر از دیدنی بود شب ستاره گلی چیدنی بود            خاک تن شسته در موج باران در کنار تو بوسیدنی بود
بعد تو خشم دریا و ساحل بعد تو پای من مانده در گل            مانده بودی اگر موج دریا تا ابد هم پر از دیدنی بود
با تو و عشق تو زنده بودم بعد تو من خودم هم نبودم             بهترین شعر هستی رو با تو مانده بودی اگر می سرودم
مانده بودی اگر نازنینم زندگی رنگ و بوی دگر داشت               این شب سرد و غمگین غربت با وجود تو رنگ سحر داشت

[ پنج شنبه 9 بهمن 1393برچسب:, ] [ 12:18 ] [ leila ] [ ]

عشق تلخ....

 

نفس عمیق کشیدم و دسته گل رو با لطیف ترین حالتی که می شد توی دستام نگه داشتم، هنوز یه ربع به اومدنش مونده بود. نمی دونستم چرا اینقدر هیجان زده ام. به همه لبخند می زدم. آدمای دور و بر در حالی که لبخندم و با یه لبخند دیگه جواب می دادن درگوش هم پچ پچ می کردن و و دوباره می خندیدن. اصلا برام مهم نبود. من همتون و دوست دارم. همه چیز به نظرم قشنگ و دوست داشتنی بود. دسته گل رو به طرف صورتم آوردم و دوباره نفس عمیق کشیدم. چه احساس خوبیه احساس دوست داشتن. به این فکر کردم که وقتی اون از راه برسه چقدر همه آدما به من و اون حسودی می کنن. و این حس وسعت لبخندم و بیشتر کرد. تصمیم خودم و گرفته بودم , امروز بهش می گم , یعنی باید بهش بگم. ساعتم و نگاه کردم : هنوز ده دقیقه مونده بود. بیچاره من , نه, بیچاره به آدمای بدبخت می گن … من با داشتن اون یه خوشبخت تموم عیارم. به روزای آینده فکر می کردم , روزایی که من و اون دو نفری , دست توی دست هم توی آسمون راه می رفتیم. قبلا تنهایی رو به همه چیز ترجیح می دادم ولی حالا حتی از تصور تنهایی وقتی اون هست متنفر بودم . من و اون , می تونیم دو تا بچه داشته باشیم. اولیش دختر … اسمشم مثلا نگار .. یا مهتاب!  مثل دیوونه ها لبخند می زدم , اونم کنار یه خیابون پر رفت و آمد … ولی دیوونه بودن برای با اون بودن عیبی نداره. خب دخترمون شبیه کدوممون باشه بهتره … شبیه اون باشه خیلی بهتره اونوقت دوتا عشق دارم. دومین بچه مون پسر باشه خوبه … اسمشم … اهه من چقدر خودخواهم. یه نفری دارم واسه بچه هامون اسم می ذارم … خب اونم باید نظر بده ولی به نظر من اسم سپهر یا امید یا سینا قشنگتر از اسمای دیگه اس. دوس دارم پسرمون شبیه خودم باشه یه مرد واقعی …

 

به خودم اومدم , دو دقیقه به اومدنش مونده بود
دیگه بلااستثنا همه نگاهم می کردن , شاید ته دلشون می گفتن بیچاره … اول جوونی خل شده حیوونکی
گور بابای همه , فقط اون ,
بعد از دو ماه آشنایی دیگه هیچی بین ما مبهم و گنگ نبود
دیوونه وار بهش عشق می ورزیدم و اونم همینطور
مطمئن بودم که وقتی بهش پیشنهاد ازدواج بدم ذوق می کنه و می پره توی بغلم
ولی خب اینجا برای مطرح کردن این پیشنهاد خیلی شلوغ بود
باید می بردمش یه جای خلوت
خدای من … چقدر حالم خوبه امروز ,
وای , چه روزایی خوبی می تونیم کنار هم بسازیم , روزای پر از عشق , لبخند و آرامش
عشق همه خوبیا رو با هم داره , آرامش , امنیت , شادی و مهم تر از همه امید به زندگی .
بیا دیگه پرنده خوشگل من ..
امتداد نگاهم از بین آدمای سرگردون توی پیاده رو خودش و رسوند به چشمای اون .
خودش بود … با همون لبخند دیوونه کنندش و نگاه مهربونش
از همون دور با نگاهش سلام می کرد
بلند گفتم : – سلاممممم …
چند نفر برگشتن و نگاهم کردن وزیر لب غرولند کردن …. هه , نمی دونستن که .
توی دلم یه نفر می خوند :گل کو , گلاب کو , اون تنگ شراب کو ,
گل کو , شیشه گلاب کو , شیشه گلاب کو, کو , کو
آخه عزیزترین عزیزا , خوب ترین خوبا… مهمونه … حس می کنم که دنیا مال منه …خب آره دیگه دنیا مال من می شه …
برام دست تکون داد
من دستم و تکون دادم و همراه دستم همه تنم تکون خورد .
– سلام .
سلام عروسک من .
لبخند زد … لبخند … همینطور نگاش می کردم .
– میشه از اینجا بریم ؟ همه دارن نگاهمون می کنن .
به خودم اومدم ..
– باشه .. بریم … چه به موقع اومدی …
دسته گلو دادم بهش …
– وایییییی … چقد اینا خوشگله …
سرشو بین گلا فرو کرد و نفس عمیق کشید .
حس می کردم که اگه چند لحظه دیگه سرشو لابه لای گلا نگه داره اون وسط گمش می کنم
– آی … من حسودیم میشه ها … بیا بیرون ازون وسط , گلی خانوم من .
خندید .
– ازت خیلی ممنونم … به خاطر این دسته گل , به خاطر این همه عشق و به خاطر همه چیز .انگشتم و گذاشتم روی نوک بینیش و گفتم :
– هرچی که دارم و می دارم , مال خود خودته .
و دوباره خندید و اینبار اشک توی چشاش جمع شد .
– دنیا … نبینم اشکات و .
– یعنی خوشحالم نباشم ؟
– چرا دیوونه … تو باش .. همه جوره بودنت و دوست دارم .
دل توی دلم نبود … کوچه ای که توش قدم می زدیم خلوت بود و جای مناسبی برای صحبت کردن در مورد …
– راستی گفتی یه چیز مهم می خوای بهم بگی ؟ … می گی الان نه ؟
یه لحظه شوکه شدم ..
– آهان .. آره … یه چیز خیلی مهم … بریم اونجا …
یه ایستگاه اتوبوس با نیمکتای خالی کمی پایین تر منتظر من و دنیا بود ..
هردو نشستیم …
دنیا شاخه گل و توی آغوشش گرفته بود و با همون نگاه دوست داشتنی و دیوونه کنندش بهم نگاه می کرد .
– خب ؟
اممم راستش …
حالا که موقع گفتنش رسیده بود نمی دونستم چطور شروع کنم .
گرچه برام سخت نبود ولی چطور شروع کردنش برام مهم بود
من دنیا رو از مدت ها قبل شریک زندگی خودم می دونستم و حالا فقط می خواستم اینو صریحا بهش بگم
– چیزی شده ؟
نه … فقط …
چشام و خیره به چشاش دوختم و بعد از یه مکث کوتاه نمی دونم کی بود که از دهن من حرف زد :
– با من ازدواج می کنی ؟
رنگش پرید … این اولین و قابل لمس ترین احساسی بود که بروز داد و بعد ,
لبای قشنگ و عنابیش شروع کرد به لرزیدن
نگاهشو ازم دزدید و صورتش و بین دوتا دستاش قایم کرد .
– دنیا.. ناراحتت کردم؟
توی ذهن آشفتم دنبال یه دلیل خوب برای این واکنش دنیا می گشتم .
دسته گلی که چند ساعت پیش با تموم عشق دونه دونه گلاش و انتخاب کرده بودم و با تموم عشقم به دنیا دادم از دستش افتاد توی جوی آب کثیف کنار خیابون .
احساس خوبی نداشتم …
– دنیا خواهش می کنم حرف بزن… حرف بدی زدم ؟
دنیا بی وقفه و به شدت گریه می کرد و در مقابل تلاش من که سعی می کردم دستاش و از جلوی صورت قشنگش کنار بزنم به شدت مقاومت می کرد .
کلافه شدم … فکرم اصلا کار نمی کرد
با خودم گفتم خدایا باز می خوای چیکارم بکنی ؟ باز این سرنوشت چی داره واسم رقم می زنه ؟
نتونستم طاقت بیارم … فکر می کنم داد زدم :
– دنیا … خواهش می کنم بس کن .. خواهش می کنم .
دنیا سرش و بلند کرد
چشاش سرخ شده بود و صورتش خیس از اشک بود
هیچ وقت اونو اینطوری ندیده بودم
توی چشام نگاه کرد
توی چشاش پراز یه جور حس خاص … شبیه التماس بود
– منو ببخش … خواهش می .. کنم …
یکه خوردم
– تو رو ببخشم ؟ چرا باید ببخشمت … چی شده .. چرا حرف نمی زنی ؟
دوباره بغضش ترکید
دیگه داشتم دیوونه می شدم
– من .. من ….
– تو چی؟ خواهش می کنم بگو … تو چی ؟؟؟؟
دنیا در حالی که به شدت گریه می کرد گفت :
– من یه چیزایی رو … یه چیزایی رو به تو نگفتم …
سرم داغ شده بود
احساس سنگینی و ضعف می کردم
از روی نیمکت بلند شدم و دو قدم از دنیا دور شدم
می ترسیدم
گاهی آدم دوس داره فرسنگ ها از واقعیت های زندگیش فاصله بگیره
سعی کردم به هیچی فکر نکنم
صدای گریه دنیا مثل خنده تلخ سرنوشت … یه سرنوشت شوم … توی گوشم پیچ و تاب می خورد
کاش همه اینا کابوس بود
کاش می شد همونجا مثه آدمی که از خواب می پره و با خوردن یه لیوان آب همه خوابای بدش و فراموش می کنه می شد از خواب بپرم
ولی همه چیز واقعی بود
واقعی و تلخ

نشستم کنارش
– به من نگاه کن…
در هم ریخته و شکسته شده بود
اصلا شبیه دنیا یه ساعت پیش , یه روز پیش و دوماه پیش نبود
مدام زیر لب تکرار می کرد … منو ببخش .. منو ببخش
– بگو … بگو چیارو به من نگفتی .. هر چی باشه مهم نیست
تیکه آخر رو با تردید گفتم … ولی … ته دلم از خدا خواستم واقعا چیز مهمی نباشه
– نمی تونم … نمی تونم …
صورتش و بین دو تا دستام گرفتم و اینبار با تحکم گفتم :
– بگو … می تونی بفهمی من دارم چی می کشم ؟ .. بگو چیه که اینقد اذیتت می کنه….

نمی دونم …

هیچی یادم نیست…

تا چند لحظه بعد از چند جمله ای که دنیا پشت سرهم و بین گریه های شدیدش گفت
هیچی نمی فهمیدم
انگار تموم بدنم .. اعصابم و تموم احساساتم همه با هم فلج شده بود
قدرت تحمل اون همه ضربه … اونم به اون شدت برای من .. برای من غیر قابل تصور بود
تموم مدتی که دنیا همون سه تا جمله رو بریده بریده برای من گفت صورتش بین دو تا دستام بود
حرفش که تموم شد احساس یه مرد مرده رو داشتم
آدمی که بی خود زنده بوده
و کاش مرده بودم
– من .. من شوهر دارم … و یه بچه .. می خواستم بهت بگم .. ولی …. ولی می ترسیدم .. ..
سرم گیج رفت و همه چیز جلوی چشام سیاه شد
دستام مثه دستای آدمی که یهو فلج می شه از دو طرف صورتش آویزون شد
نمی دونم چطور تونستم پاشم و تلو تلو خوران دستم و به درخت خشک کنار ایستگاه بگیرم
نمی تونستم حرف بزنم
احساس تهوع داشتم
تصویر لحظه های خلوت من و دنیا … عشقبازی هامون … خنده های دنیا .و..و..و… مثل یه فیلم .. بیرحمانه از جلوش چشای بستم رد می شد
چطور تونست این کارو با من بکنه؟
صدای دنیا از پشت سرم می اومد:
– من اونا رو دوست ندارم … هیچکدومشون و …. قبل از اینکه با تو آشنا بشم … دو بار … دو بار خودکشی کردم … تو .. به خاطر تو تا الان زنده ام … من هیچ دلخوشی به جز تو ندارم … دوستت دارم … و …
زیر لب گفتم :
– خفه شو …

صدام ضعیف و مرده بود … و سرد … صدای خودمو نمی شناختم … و دنیا هم صدامو نشنید …
– اون منو طلاق نمی ده … می گه دوستم داره .. ولی من ازش متنفرم … من تو رو دوست دارم …
داد زدم .. با تموم نفرت و خشم :

- خفه شو لعنتی
یهو ساکت شد … خشکش زد
دستام می لرزید
– تو .. تو .. تو چطور تونستی ؟ تو …
نمی تونستم حرف بزنم
دنیا دیگه گریه نمی کرد
شاید دیگه احساس گناه هم نمی کرد
از جای خودش بلند شد و روبروم ایستاد
– من دوستت داشتم .. دوستت دارم … هیچ چیز دیگه هم مهم نیست
در یک لحظه که خیلی سریع اتفاق افتاد .. دستم و بالا بردم و با تموم قدرتی که از احساسات له شده و نفرتم برام مونده بود کوبیدم توی گوشش
– تو لایق هیچی نیستی … حتی لایق زنده بودن
افتادروی زمین
ولی نه اونطوری که من و به زمین کوبونده بود
من له شده بودم
دوست داشتم ازش فرار کنم … گم بشم .. قاطی آدمای دیگه … بوی تعفن می دادم .. بویی که ازون گرفته بودم
خیانت … کثیف ترین کاری که توی ذهنم تصور می کردم
و من … تموم مدت .. با اون …
تصویر تیره یه مرد با یه بچه جلوی چشام ثابت مونده بود
از همه چیز فرار می کردم و اشک و نفرت بدجوری توی گلوم گره خورده بود…
دیگه ندیدمش
حتی یه بار
تنها چیزی که مثه لکه ننگ برام گذاشت
یه احساس ترس دایمی بود
ترس از تموم آدما
از تموم دوست داشتن ها
و احساس نفرت از این دنیای لجن زار که همه فکر می کنیم بهشت موعود, همین جاست
دنیایی که به هیچ کس رحم نمی کنه
پر از دروغهای قشنگ و واقعیت های تلخه
دنیایی که … بهتر دیگه هیچی نگم .. یه مرده خوب , مردیه که حرف نزنه!

[ پنج شنبه 9 بهمن 1393برچسب:, ] [ 12:16 ] [ leila ] [ ]

تنهايی من، همان انتظارم است!

دستانت را به من بده و چشمانت را ببند!!!!

تنهايی من، همان انتظارم است
و انتظارم، همان عشق!
و عشق تنها بهانه ی بودنم!
بی بهانه ام نکن!

بعد از رفتن تو
چقدر غریب شده ام میان این همه آشنا…
چند روزی است حجم تنهایی را بر روی قاب آبی دلم نقاشی می کنم
نه
قلم در دست من نیست
من نقاش این تنهایی نیستم

 

این خاطرات شب چشمانت است که
قلم در دست گرفته..
و به حرمت شبهای تلخ من

بعد از رفتن تو
حجم تنهایی را بر قاب دلم نقاشی می کند
جز تو…!

[ پنج شنبه 9 بهمن 1393برچسب:, ] [ 12:15 ] [ leila ] [ ]

آغوش دیگری

 

تمام احساسم مردن وقتی …

تورا در آغوش دیگری دیدم …

[ پنج شنبه 9 بهمن 1393برچسب:, ] [ 12:11 ] [ leila ] [ ]

باتنهایی ام چه کنم....

با تنـهایـی ام چه کنم

 

 

 

تو تنهایی ات را شعر می کنی…

 

او دود سیگار…

 

دیگری سکوت…

 

اما…

 

من روی بر می گردانم

 

و با آستین پیراهنم

 

اشک هایم را پاک می کنم…!

 

[ پنج شنبه 9 بهمن 1393برچسب:, ] [ 12:9 ] [ leila ] [ ]

عشق...

عشق...

 

 

عشق

 

برخي اوقات تحمل كردن است

اينكه با وجودِ زخم هاي زندگي بتواني هنوز پا برجا باشي…

 

عشق

 

گاهي زندگي با سينه ايي بدونِ نفس است

و بدان كه مرگ، قلبي است، بدون عشق

 


عشق

 

 

برخي اوقات سنگين است

همچون، سنگينيِ لياقتِ دوست داشتهِ شدن

 


عشق

 

 

برخي اوقات زندگي دوباره است

 


عشق

 


زنده نگه داشتنِ كسي در درونت است با وجودِ فاصله هاي دور…
[ پنج شنبه 9 بهمن 1393برچسب:, ] [ 12:8 ] [ leila ] [ ]

بی من اگر آرامی…

بی من اگر آرامی... پس برو برای همیشه....

امشب از آسمان دیده ی تو ، روی شعرم ستاره می بارد، در سکوت سپید کاغذها، پنجه هایم جرقه می کارد! بی من اگر آرامی، من نمی خواهم که کنارم باشی! با شکست قلبم تو اگر پیروزی، آرزوی دل من نیز کامیابی توست! من تنها به تو می اندیشم که مبادا خاری به دلت ریش آرد…

 درون چشمهایت خانه ای ساختم، پلک نزن که خانه خرابم میکنی .

 

+ گفتمش نقاش را نقشی کشد از زندگی ، با قلم نقش حبابی بر لب دریا کشید .

+ قسمت این بود که من با تو معاصر باشم / تا در این قصه ی پر حادثه حاضر باشم / تو پری باشی و تا آن سوی دریا بروی / من به سودای تو یک مرغ مهاجر باشم .

+ شبی با دوست به سر بردن دو صد دنیا بها دارد / خوشا آن کس که در دنیا رفیقی با وفا دارد .

+ اگر من شاعرم شعر تو هستی / اگر من عاشقم عشقم تو هستی / اگر من یک کتاب کهنه هستم / بدان زیباترین برگش تو هستی .

+ یاد ما خواه بکن خواه نکن ، لیکن ای دوست تو در کنج دلم جا داری .

+ پرسید کدام راه نزدیک تر است ؟ گفتم به کجا ؟ گفت به خلوتگه دوست، گفتم مگر تو فاصله ای میبینی بین آنکس که دل ما همه منزل گه اوست !

+ به خدا خسته از آن زخم زبانت شده ام / بی خیال تو و ابروی کمانت شده ام / اشکم از دیده فرو ریخت و رسوایم کرد / حرف آخر، تو کجایی؟ نگرانت شده ام…

[ پنج شنبه 9 بهمن 1393برچسب:, ] [ 12:5 ] [ leila ] [ ]

هی تو….

هی تو ....

 

 

 

هي تو…..
 

گاهی

انقدر درد داری و بغض در درون صدایت گیر کرده که کلمات هم مسکنی برای دردت نیست،

گاهی باید سکوت کرد.

چیزی ننوشت

و آرام در گوشه کاغذت بغض کنی از این همه درد…

حتی قلمت هم نمی تواند این درد را تحمل کند و کم می اورد.

به تو که فکر می کنم بی اختیار به حماقت خود لبخند می زنم سیاه لشکری بودم

در عشق تو و فکر می کردم بازیگر نقش اولم ،افسوس …

حالا لمس کن کلماتی را که برایت می نویسم تا بخوانی و بفهمی چقدر جایت خالیست …

تا بدانی نبودنت آزارم می دهد …

لمس کن نوشته هایی را که لمس ناشدنیست و عریان …

که از قلبم بر قلم و کاغذ می چکد

لمس کن گونه هایم را که خیس اشک است و پر شیار ،

لمس کن لحظه هایم را …

لمس کن این با تو نبودنها را تویی که می دانی من چگونه عاشقت بودم، بودم؟

نه ،عاشقت هستم ! لمس کن…

تو نیستی و پاییز از چشمهای دختر عاشقی شروع شده است

که تمام درختان را گریسته است در سوگ رفتنت، برنگرد،

که بر نمی گردی تو هیچوقت نمی خواهم داشته باشمت،

نترس فقط بیا در خزان خواسته هایم کمی قدم بزن تا ببینمت دلم برای راه رفتنت تنگ شده است

دلم چیزهای خوب میخواهد

مثل تو ولی همیشه چیزهای خوب برای از ما بهتروناست

نه من به قول تو ساده احمق یا شایدم عاشق احمق شده ام

مثل ماهی که دلش می خواهد از تنگ آبش بیرون بپرد

ولی هر چه تقلا میکند نمی تواند بالاخره یک روز از آب می زنم بیرون به

هوای تو...

[ پنج شنبه 9 بهمن 1393برچسب:, ] [ 12:3 ] [ leila ] [ ]

حالا که دوریم از هم چطوری خوبی یا نه؟

حالا که دوریم از هم چطوری خوبی یا نه؟
منکه دوس داشتم تو همیشه بودی کنارم
زمونه نذاشت قدم بزنیم زیر بارون
خیلی آروم دلم واست بخونه خانوم
عزیزم بعد تو شونم جای هیشکی نیس
الان گوشه ی عکست روبان مشکی نیس
خانومی تو همیشه تو قلبم زنده می مونی
هــــِــــی واسه اون صدات دل تنگه میدونی
بهت گفته بودم که زندگیم بی کم و کاس نیس
ولت کردم بدونی حرفای پشتم راست نیس
من تو رو نه واسه پولت میخواستم نه کلاست
نه هوس بود نه واسه شوخی و لاست
بدون در آمد من از راه ریش نیست
تورو خواستن داشتن رویایی بیش نیست
دلم می گه ما هم طبقه ی شما هم نیستیم
تو که می دونی ما مال شمال شهر نیستیم
الان تو همش خاطره ای واسه من
یه بار نشد که خوش بشینه تاس من
بین خواسته هام تو آرزوی محالی
از این به بعد دیگه تو خواب و خیالی

 

خانومی گریه نکن ببین خونه دلم
ببین داره واسه تو می خونه دلم
چیه چیزی میخوای بگی جون دلم؟
میخوای بگی دوسم داری می دونه دلم
خانومی گریه نکن ببین خونه دلم
ببین داره واسه تو می خونه دلم
چیه چیزی می خوای بگی جون دلم؟
 میخوای بگی دوسم داری می دونه دلم

به بارون اشکات نمی خوام بشکنه دلم
نمیخوام صدای بغضت و بشنوه دلم
نگو هرگز نبوده عشقی به خونم
چیه به من نمیاد بخوام عشقی بخونم ؟
نگو نمی خوام فراموشت کنم مهربونم
زندگی باعث شده که به ضدت بخونم
همیشه به یادم می مونه اون لحن صدات و
با دنیا عوض نمی کنم لبخند لبات و
با دوستیمون موافقت نکرد خونواده ات
توام میگفتی عیبی نداره از روی عادت
فقط واسه اینکه یه آدم فقیر بودم
چون پولی نداشتم پیشت حقیر بودم
گله ندارم بد بختی اومد سراغ من
واسه اینکه همیشه خودم رفتم سراغ غم
تو توزندگی هرچی بخوای واست فراهمه
ولی من نمی دونم چه چیزی گناهمه
که همیشه باید پیش نگات دور باشم
از بین عشقمون در حال عبور باشم

خانومی گریه نکن ببین خونه دلم
ببین داره واسه تو می خونه دلم
چیه چیزی می خوای بگی جون دلم؟
می خوای بگی دوسم داری می دونه دلم
خانومی گریه نکن ببین خونه دلم
ببین داره واسه تو می خونه دلم
چیه چیزی می خوای بگی جون دلم؟
 می خوای بگی دوسم داری می دونه دلم
به بارون اشکات نمی خوام بشکنه دلم

من سهمم از این دنیا هوا و خونه
شما میگو و سوشی کمترین غذاتونه
شما ماشین آخرین سیستم زیر پاتونه
ولی ما قدمامون همیشه زیر بارونه
امثال تو خونشون از ما رنگین تره
نگاهشون نسبت به فقرا سنگین تره
تو بجز پدرت به هیشکی تکیه نکردی
بجز عشق من واسه هیچی گریه نکردی
اگه با من باشی میرسی به آخر تباهی
آخه فقیرارو چه به زندگی پادشاهی
دوس دارم یه بار دیگه هم و ببوسیم آروم
که به هم دیگه اصابت کنه بینی هامون
ولی لبات با من خیلی فاصله داره
دستم از موهای خرماییت خاطره داره
واسه بهترین خاطره ها بهت مدیونم
از اینکه درکم می کنی بهت ممنونم
تا همیشه گوشه ی قلبم می درخشی
دلم میگه که این بارم من و می بخشی
بدون همیشه بی تو چشای مرطوبی دارم
خدا حافظ واست آرزو های خوبی دارم

خانومی گریه نکن ببین خونه دلم
ببین داره واسه تو می خونه دلم
چیه چیزی می خوای بگی جون دلم؟
می خوای بگی دوسم داری می دونه دلم
خانومی گریه نکن ببین خونه دلم
ببین داره واسه تو می خونه دلم
چیه چیزی می خوای بگی جون دلم؟
 می خوای بگی دوسم داری می دونه دلم
به بارون اون اشکات نمی خوام بشکنه دلم

 
[ پنج شنبه 9 بهمن 1393برچسب:, ] [ 12:2 ] [ leila ] [ ]
صفحه قبل 1 ... 2 3 4 5 6 ... 11 صفحه بعد